نگين نگين ، تا این لحظه: 18 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره

نگین

نوروز91

1391/2/18 12:07
نویسنده : بابای نگین
1,400 بازدید
اشتراک گذاری

قرار بر اين بود كه طبق هماهنگي كه با باباي امير مسعود جون به عمل آورده  بوديم  روز 29 اسفند ماه از همدان حركت كنيم به طرف شيراز و اول فروردين و سال تحويل شيراز باشيم .اما به دليل حجم زياد كاريم من مجبور بودم روز 29 اسفند تا ساعت 5 عصر هم سركار باشم . و فرداش يعني اول فروردين راه بيافتيم . از محل كار كه  در اومدم اول به سرويس ماشين رسيدم و بعدش كارواش و يه كم خريد براي طول مسافرت چون قرار شد صبح راه بيافتيم. تا دير وقت مشغول جمع و جور كردن وسايل بوديم. و ساعت شش و چهل دقيقه صبح راه افتاديم . سال تحويل عوارضي  اتوبان ساوه به سلفچگان بوديم و دقايقي براي تحويل سال و استراحت  و صرف صبحانه ايستاديم . و مجددا راه افتاديم رفتيم و بعد از گذشتن از سلفچگان – دليجان – برخوار و ميمه و وزوان – مورچه خورت و اصفهان تصميم گرفتيم براي ناهار و نماز و كمي استراحت شهرضا  بايستيم . و بعدش مجددا راه افتاديم به طرف شيراز با اينكه بايد ميرفتيم  به طرف شيراز اما نتونستيم مقاومت كنيم و يه راست رفتيم پاسارگاد با اينكه داشت غروب ميشد اما ديدن مقبره كوروش كبير و مجموعه پاسارگاد خستگي چندين ساعت رانندگي رو از تنم درآورد .

 

همون دقايق بود كه باباي مهربون امير مسعود جون تماس گرفتند كه ما منتظرتونيم ايشون به قدري به ما لطف داشتند كه حتي تصميم گرفته بودند براي استقبال از ما تا مرودشت هم بيان اما با اصرار ما ايشون منصرف شدند و قرارمون دروازه قرآن شد. من با توجه به عكسهاي باباي امير مسعود و نيز امير مسعود جون ايشون رو شناختم و به دليل مشغله و بيماري امير مسعود شام رو  بيرون و در غذا خوري بوديم و بعدش رفتيم منزل . صفا و صميميت و مهربوني و خونگرم بودن باباي امير مسعود واقعا مشهود و قابل لمس بود . خونواده ی امیر مسعود جون واقعا ما رو شرمنده كردند و خيلي از برنامه هاي نوروزيشون رو بخاطر ما بهم زدند. مهربوني و خونگرم بودن خونواده امير مسعود نه از لفظ و كلام بلكه از اعمال و رفتارشون مشخص بود . فرداش رفتيم باغ ارم و شهر بازي و شام رو هم همونجا خورديم

 

فرداش تا ظهر به دليل اينكه باباي امير مسعود كار داشتند منم هم تصميم گرفتم چرخي بزنم و خانومها هم كمي راحت تر به كاراشون برسند . ظهر به طرف تخت جمشيد راه افتاديم عظمتي  به يادگار از ايران باستان با ديدن تخت جمشيد – پاسارگاد و... نه به ياد سلطنت و شاه و دربار و ... ميافتم . بلكه بياد هنر بزرگي جلال و مهر  محبت و يكتا پرستي ايرانيان باستان ميافتم . هميشه برام جذاب بوده و هست حتي اگه هر روز هم به ديدن اين آثار برم .

 

عصرش به ديدن انواع پرندگان رفتيم در هتلي در حوالي تخت جمشيد براي نگين و امير مسعود جالب و همينطور ما جذاب بود فلامينگو – پليكان – انواغ غاز – كاسكو – طوطي – عقاب – قو و...و بعدش ناهار رو در نزديكي تخت جمشيد خورديم .

 

بعدش هم به طرف كامفيروز محل زندگي پدر بزرگ و مادر بزرگ  امير مسعود حدود شب بود كه رسديم . از كنار سد درود زن مزارع اطرافش گذشتيم اما چون شب بود نتونستيم درست اونو ببينيم اما ميشد فهميد كه چقدر بزرگ بود.شب هنگام بود كه رسيديم .يه استقبال خوب  خونواده ي واقعا مهربوني بودند كه در برخورد اول كاملا مشهود بود . بخصوص اينكه شام و شب و صبحونه هم مهمون پدر واقعا بزرگوار و مهربون مادر امير مسعود بوديم در كامفيروز جمع صميمي شاداب و يك رنگ خونوادگيشون منو ميبرد به سالهاي كودكيم برام جذاب بود. پدر مهربونشون مادر سرشار از سادگيشون عموي دل زنده و با نشاط و مهربونشون عمه ي با صفا و خودمونيشون و ......جو واقعا جوي شاد مهربون و با صفا يي بود . زماني كه ميخواستيم از كامفيروز به طرف شيراز بيائيم و همگي براي بدرقه توي حياط بودند و ناراحت از اينكه ما داريم ميريم نگراني و ناراحتيشون رو ميشد حس كرد.  قابل تقديربود و تامل.

خلاصه برگشتيم شيراز و ما  از ميزبانهاي عزيزمون جدا شديم و به طرف خليج فارس و استان بوشهر راه افتاديم . ناهار و نماز رو توي شهر فيروز اباد و توي يكي از پاركهاي سر مسير بوديم و از شهرهاي فيروز آباد  گور جم و .. گذشتيم . كوه پرديس يادآور شاهنامه  بزرگ فردوسي بود  كه در مسير و نزديكي جم بود .

جاده پراز فراز و نشيب  و خسته كننده ايي رو طي كرديم غبار خيلي غليظي بود كه قدرت ديد رو به حداقل رسونده بود و امكان حركت با سرعت بالا رو از ما گرفته بود. يه مسير رو به دليل غبار اشتباه رفتيم اما خالي از لطف نبود به جاي مسير بندر كنگان به طرف بندر سيراف رفتيم البته زياد از مسير اصلي دور نشده بوديم . اما در عوضش بندر سيراف رو هم ديديم.

دوباره راه افتاديم به طرف كنگان و ديدن يكي از دوستان شب رسيديم و حبيب به استقبال ما اومده بود

دخترش ريحانه كه هم سن و سال نگين هم بود سوار ماشين ما شد و با هم رفتيم خونه . ماشين ما توي حياط خونشون جا نميشد بنابراين ماشين رو زديم توي حياط همسايه چون كوچه هاشون هم باريك بود و نميشد پارك كرد. صبح روز بعد بارون كمي باريد بود و به دليل وجود غبار غليظ همه چيز و همه جا گلي شده بود كه با دوستم حبيب ماشين رو شستيم و خلاصه رفتيم دريا و خريد از مركز خريد پرديس در كنگان . خليج فارس واقعا اسمش برازندشه واقعا زيبا بود . استانهاي مختلف و درياهاي متفاوتي رو ديده بودم اما خليج فارس با همه شون فرق داشت ...

 

آروم بود و آبي يه جور احساس غرور به آدم دست ميداد. خيلي آروم بود ياد عظمت و بزرگي خداي مهربون ميافتادم .

 

 نگين كه وسايل شن بازيش هميشه دم  دستشه تا نزديك عصر كنار دريا بود كلي خودش رو خيس و ماسه ايي كرده بود. و بعد برگشتيم ناهار و نماز و دوباره دريا و....شب شده بود و بايد برميگشتيم خونه و فردا صبحش هم برگرديم . صبح زود و بعد از نماز صبح راه افتاديم كه برگرديم به طرف اصفهان اما نزديك شيراز كه ميشديم دلمون نمي اومد كه  دوستان و ميزبانهاي خوب شيرازيمون رو دوباره نبينيم اين شد كه دوباره ظهر كه از كنگان به شيراز رسيده بوديم دوباره يه راست رفتيم خونه ي مامان و باباي امير مسعود جون بعد از ظهر بازار وكيل و سراي مشير و شاه چراغ (ع)

 

و خونه ي عموي امير مسعود جون كه باصفا بودند و بعدش هم  يه جايي براي خريد كه مادر امير مسعود و مامان نگين عاشق اونجا بودند! خلاصه دير وقت هم خونه و صبحش هم جمع و جور كردن وسايل و نزديك ظهر هم راه افتاديم به طرف اصفهان در آباده بود كه براي ناهار و نماز توقف كرديم . و مجددا راه افتاديم ديگه غروب شده بود كه به اصفهان رسيده بوديم . قرار بود بريم خونه ي دختر عمه ي مامان نگين جون كه متاسفانه اونا نبودند و رفته بودند همدان و يكي ديگه از اقوامشون هم رفته بودند شيراز خلاصه از طرف 4راه آبشار رفتيم به طرف ميدان نقش جهان ساعت حدود نه شب شده بود كه داشتيم از نقش جهان بازديد و خريد ميكرديم كه تا ساعت حدود دوازده شب طول كشيد .

نگين سرما خورده بود و مدام سرفه ميكرد . نگين گفت بابا ميشه برگرديم همدان ؟ گفتم نميخواي باغ پرندگان و... رو ببيني . نگين كه مريض شده بود و اصلا حال و روز خوبي نداشت با بي حوصلي تمام جواب دادنه بريم خونه . گفتم چشم. خلاصه بعد از خوردن شام  البته نگين چيزي نخورد . رفتيم طرف باغ غدير چون اونجا هم مسافر زياد بود هم از لحاظ امنيت بهتر بود تا توي ماشين بخوابيم و صبح زود راه بيافتيم . هنوز نيم ساعت نشده بود كه وايساده بوديم نگين و مامانش خواب بودند ساعت حدود 2 بامداد بود و من بي خواب شده بودم كه تصميم گرفتم راه بيافتم طرف همدان . و همينطور هم شد هوا كمي سرد شده بود . راه افتاديم .  و حدود 8 صبح خونه بوديم. ...

 

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (15)

سهیلا
20 فروردین 91 1:54
سلام نگین خانم خوبی؟

به من هم سر بزن خوشحال میشم


سلام . ممنونم كه سرزديد . حتما ميام و وبتون رو ميبينم . پاينده باشيد.
پرنیا جون و مامانش
20 فروردین 91 9:01
نگین عزیزم انشالله همیشه به سفر و گردش و خوشی در سایه پدری مهربان و مادری دوست داشتنی .
گرچه شما رو ندیدم ولی وصف خوبیهای شما و خانواده گلت رو از دوستان زیاد شنیم. انشالله سفر بعدی تشریف بیارین کرمان عزیز خاله


سلام. ممنونم شما و همچنين دوستاني كه وصف خوبي ميكنند همگي لطف دارند و ما ممنون و سپاسگذار اونا هستيم.
انشااله .آرزوي سلامتي براي شما و خونواده ي محترمتون رو دارم . پرنيا جون رو ببوسيد.
مامان علی خوشتیپ
20 فروردین 91 10:11
همیشه به سفر و گردش. آفرین به خونواده امیر مسعود مهربون و مهمان نواز
عکسا زیبا و گویا بود.خوشیهاتون مستدام


سلام .ممنون. بله واقعا دستشون درد نكنه .من هم براي شما روزگاري خوش رو آرزو دارم.
مامان احسان
20 فروردین 91 13:32
سلام به نگین جونم خوبی خاله ..
امیدوارم همیشه لبخند روی لبت باشه..
تو وبلاگ امیر مسعود گوشه ای از سفرنامتونو خوندنم..
امیدوارم همیشه زیر سایه پدر مادر باشی گلم..
بهترینهارو برات آرزو دارم..


سلام. مرسي. من هم براي شما و خونواده ي محترمتون ارزوي سلامتي توام با لبخند رو دارم . پاينده باشيد.
مامان نیایش
21 فروردین 91 10:24
همیشه به سفر و گشت و گذار الهی همیشه شاد باشی دختری و لبات خندون عزیزم عکس هات هم خیلی قشنگ شده دست بابایی هم درد نکنه شاد باشید


سلام .ممنونم . براي شما و خونواده ي محترمتون آرزوي بهترين ها رو دارم .
آیدین
22 فروردین 91 1:02
سلام نگین جون .مسافرت خوش گذشت؟ امیدوارم همیشه خوش باشی با من دوست میشی اگه مایل بودی خبرم کن تا تبادل لینک کنیم .از دیدنتون خوشحال شدم.بای


سلام . جاي همه ي دوستان سبز .ممنون من هم براتون آرزوي سلامتي و شادكامي دارم بهتون سر ميزنم.
مامان دینا
22 فروردین 91 20:30
سلام به نگین عزیزم .ویک سلام وارادت بلند بالا به بابای با ذوق نگین جونی .همیشه به تفریح وگردش.چه دوستهای خوبی. دوستیهاتون مستدام.عکسای زیبایی گرفتین .چه بزرگ شده این فرشته خانم روی ماهتو میبوسم نگین جون


سلام.خيلي ممنونم از اظهار مهر و محبتتون.براتون بهترين ها رو آرزو ميكنم . دينا جون رو ببوسيدش.
ناهید
23 فروردین 91 18:28
وب قشنی داری خوشحال میشم به وب منم بیای و یه نظربرام بزاری دوست خوبم اینم آدرسشه
www.ashegh.avablog.ir


سلام .ممنون از حضور و اظهار لطفتون . بهتون سر ميزنم.
مامان یاسمن الیسا
24 فروردین 91 12:18
وای شما اومده بودید شیراز. خوش گذشت؟


سلام بله نوروز امسال شيراز بوديم. جاتون سبز.مگه ميشه شيراز بود و با وجود مردم خوب و خونگرمش خوش نگذره ؟ ... بهترين ها رو براتون آرزو ميكنم.
مامان بهار
26 فروردین 91 18:42
امیدوارم همیشه شاد باشید


سلام. ممنونم منم براتون ارزوي سلامتي و شادي دارم.
مهدی کوچولو
27 فروردین 91 13:44
سلام سالی سرشار از همه خویی هایه دنیا رو براتون آرزو میکنم.همیشه شاد و سلامت باشید


سلام براتون آرزوي توفيق و سلامتي و شادكامي دارم.
مامان شایان
27 فروردین 91 15:44
نگین جون امیدوارم همیشه در کنار خانواده شاد باشی.به وبلاگ شایان هم سر بزن.


سلام . حتما بهتون سر ميزنم از حضور و اظهار لطفتون ممنونم.
مامان خورشيد
28 فروردین 91 9:49
سال خوبي داشته باشيد و هميشه به شادي و سلامتي.الهي بلا از نگين جون دور باشه .
الهي هرسال در كنار هم به زيباترين جاها سفر كنيد و از ديدن ايران پهناورمان لذت ببريد.


سلام ممنون از حضور و ابراز لطفتون . براتون بهترين ها رو آرزو ميكنم.
مامان رهام
31 فروردین 91 11:23
سلام سال خوبي روبراتون آرزو مي كنم.هميشه به گردش نگين جون


سلام. ممنونم منم براتون سالي سرشار از موفقيت و شادكامي توام با سلامتي آرزو ميكنم.
نگین
10 مرداد 94 14:44
سلام کدوم اسم قشنگ تره نگین / نگار یا بهار
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نگین می باشد