نگين نگين ، تا این لحظه: 18 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

نگین

دل نوشته هاي بابا براي دخترم نگين 2

1391/2/16 14:06
نویسنده : بابای نگین
1,337 بازدید
اشتراک گذاری
 
روزهای زندگی
 
 

گل من

 هر روز موقع سپیده دم که چشمهای قشنگت رو

  به روی زیباییهای دنیا باز می کنی

 و عطر دل انگیز زندگی تو رو سرمست می کنه

به خاطر بیار که این یک فرصت ناب و تازه است

فرصتی از جانب خدای خوبیها

 تا تو زنده بودن رو یک بار دیگه تجربه کنی

و پیکره امروزت رو زیر نور عشق الهی

 و با قلم تجربه دیروزت تراش بدی

 و در تابلوی زندگیت, فردای بهتری رو ترسیم کنی

عزیز دل من

هرگز فراموش نکن که این روزهای زندگی

 آنقدرها که ما تصور می کنیم طولانی نیستند

.... و به سرعت در گذرند....

و اگر به فکر نباشیم

 خیلی زود زمانی میرسه که دیگه خیلی دیر شده

 و همه فرصتهای زندگیمون رو از دست دادیم....

وگوهر زندگی رو به راحتی تسلیم غول هوا و هوس کردیم

 و در نهایت سرافکنده قصه عشق شدیم...

پس مراقب باش تا فریب این همه زیور و زینت دنیا رو نخوری

 و خودت رو تو دریای فانی ظواهر غرق نکنی

چرا که موجهای این دریا بسیار سهمگینند

 ونجات یافتن از اون بسیار دشوار

پس بیا و سوار بر مرکب عشق

 راه خدایی شدن رو در پیش بگیر

راه خدایی شدن همون راهیه که

کتابهای آسمانی

و

 فرستادگان خدای هستی بخش نشونمون می دن

 حالا تردید نکن

 و با اراده آهنی همه موانع رو پشت سر بگذار

......راه در انتظار توست.....

 

جوانی 

 

 

 دختر خوبم

ما دنیای خیلی قشنگی داریم

دنیایی که سرشار از نعمت و رحمت است

برای اینکه زیبا زندگی کنیم

و فصلهای زندگیمون رو رنگین کنیم

دخترم می دونی که هر فصلی به رنگی زیباست

و رنگ زندگی آمیزه ای از همۀ رنگهاست

پس هر رنگی لازمۀ زندگیه زیباست

و جوونی قشنگ ترین فصل زندگی ماست

با رنگهایی شاد و فرح بخش

با جذابیتی خیره کننده

و گاهی چنان سرمست کننده

که نوازش گذر زمان رو بر شانه هامون حس نمی کنیم

و با ورود فصل جدید زندگی غافلگیر می شیم

دخترم ؛ قدر بهار زندگیت رو بدون

 اگه قشنگیه بهار به درختهای پر شکوفه اش هست

فایده اش در به بار نشستن این شکوفه هاست

تماشای یه درخت پر شکوفه تو فصل بهار لذت بخشه

ولی اگه همین درخت قشنگ با سرمای نابهنگام بی خبری

شکوفه هاش رو از دست بده

هر بیننده ای به حالش افسوس می خوره

و حرفی جز گفتن حیف ! نداره

دخترم ازت می خوام در تابلوی نقاشی زندگیت

 شکوفه های بهاری رو رنگ عشق و ایمان بزنی

تا غبار حیف و افسوس ، بی رنگشون نکنه

دخترکم

اگه باغبون درخت جوونی تو پدر و مادر و جامعه هستن

این تابش نور ایمان و نوشیدن از چشمۀ علم و دانش هست

که شکوفه های امید رو به بار می نشونند

امید به زندگی زیباتر

 نگاه

 

گل گلدون من ؛ دختر خوب من

می دونی تو عطر زندگی رو به من هدیه دادی

با بوی تو عشق رو فهمیدم و سرمست شدم

حالا من بهت بدهکارم

عمر و جوونیم کمترین داراییم هست که باهمه وجود تقدیمت میکنم

اما می دونم که جوابگو نیست و باز هم برات نگرانم

 نگران به خاطر این زمونه فریبنده

نگران به خاطر نگاه های به عاریت رفته

یادته همیشه برات از دنیا و قشنگیهاش گفتم

گفتم هر سختی در  زندگی ما

مقدمه ای برای حرکت بسوی خوبیها

 و رسیدن به بهترین هاست

و اونموقع که به بهترین ها رسیدیم واقعا خوشبختیم

شاید فکر کنی این یه جمله رویایی و دست نیافتنی باشه

و یا یک وعدۀ شیرین و خیالی

 برای چشم پوشیدن از رنج و عذاب دنیا

اما عزیز دلم معادلات دنیای ما در عین پیچیدگی ، ساده اند

 و در عین سختی ، سهل و آسونند

و فقط کافیه نگاهمون رو درست کنیم

لازمه دیدن بهترین ها یک نگاه خالصانه و عاقلانه است

ولی افسوس

افسوس از انبوه نگاه های عاریتی که بدترین ها را بهترین می بینند

افسوس از چشمهایی که راه گم کردند و مهمان دیگران شدند

اما نه مهمان ناخوانده  بلکه دعوت شده

گل من نگرانی من از همین دعوتهای فریبنده است

 نگرانی ام از گم شدن بهترین هاست

نگرانی ام از کم شدن نگاه های خالص است

نگرانی من از روزگاری هست که به بهانه تکنولوژی و پیشرفت

آدمها به هر دری سر میزنن تا ریشه خودشون رو قیچی کنن

درست مثل گلی که با نگاهی خود پسندانه

 اسیر زیبایی و عطر خودش شده

و داشتن ریشۀ نادیده رو انکار میکنه

اونی که نگاه عاریتی داره این گل رو تحسین می کنه

که ای گل زیبا چه نشسته ای و بیخ بر زمین کوبیده ای

 برخیز و ببین دیدنیها را که اگر نبینی نصف عمرت بر باد است

 تو لایق آزادی هستی بگو من و پیش به سوی رهایی

و اونی که نگاهش عاقلانه باشه

 به حال و روز این گل ساده لوح و آزادی از دست رفته اش

 افسوس می خوره

برای از دست رفتن بهترین ها افسوس می خوره

 

قول و قرار 

دختر قشنگم

 می خوام برات از روزهای زیبای آشنایی بگم

 روزهای آشنایی با بهترین دوست

از اون روزهایی که تو زندگی همه آدمهای خوب هست

یه روزی از روزهایی که به عالم بزرگترها سرک می کشی

 و توی قلبت صفا و صمیمیّت موج می زنه

 و آیینه درونت به زلالی آب و به رنگ پاکیهاست

 یکی از همین روزهای خوب زندگیت

یکی از اون دوردورها ، از عمق وجودت تو رو صدا می زنه

...یه صدای آشنا...

مرتب سوال پیچت می کنه ...چرا؟ چرا؟ چرا؟

همین موقع است که تو ، قلب پاک و بی پیرایه خودت رو

 بر کالسکه زرین زیبایی هات می نشونی

و به همراه لشکر عقل و درایت

 به دنبال بزرگترین قلعه برای فتح می گردی

... به دنبال پاسخی برای بزرگترین سوال زندگی...

که چرا آمده ام آمدنم بهر چه بود    به کجا می روم آخر ننمایی وطنم

مراقب باش که این لشکر رو زره پوش کنی

 و از مسیر های انحرافی که دشمن در کمینت نشسته

 باز داری

چرا که در هر قدم دشمنان فریبندۀ پری چهره و غول سیرت

 چشم به راهند و برای صید پاکی قلبت دام گذاشتند

اما تو عزیز دل من خوب می دونی که این دل پاک خونۀ کیه

 و اونو جز به صاحب خونه به دیگری نمی دی...

حالا اگه  لشکر فکر و اندیشه

 موفق به گشایش قلعه نهایت آرزو ها شدن

روز قشنگ زندگی تو از راه رسیده...روز خوب آشنایی

روز  خوب دیدن خدا در آیینه وجودت

چشم جسم و جان دست در دست هم میدن و تو خدا رو میبینی

همونی که الان سراغش رو از من می گیری

؟ و میگی آخه چرا ما خدا رو نمی بینیم؟

اونروز روز قول و قرار با خدای خوبیهاست

دروازه های قلبت رو به رویش باز می کنی

 و سربازان تقوا رو به پاسبانی می گماری

تا مبادا قلعه ایمان مورد حمله غول خودپرستی قرار بگیره

..روز قشنگ زندگیت مبارک باشه ..

یادت نره که خوش قول باشی ...درست مثل بهترین دوستت 

 

گریه 

دیشب پرنده کوچکی اومد کنارم نشست

چشماش به رنگ غصه بود

بال و پرش شکسته بود

 میخواست آواز بخونه 

برای دل خستۀ من

گفتم چرا غصه داری؟

نگاهشو ازم گرفت

گفتم چشهات آیینه ان!

لبخند رو صورت تو فقط و فقط بهونه است

صدای پای غم رو از رو دلت می خونم

نگاهت رو ازم نگیر عزیزم

اگه هوای این دلت ابریه

ببار تا شسته بشه گرد بغض

اشکهای تو اگر چه شور و تلخن

اما برات رنگین کمون می آرن

شادی من از شادی نگاه توست

نه ازشنیدن صدای این آواز  توست

ببار تا غم رو از روی چشمات بشوری

تا که به جاش امید رو مهمون دلت بیارم

پرنده گریه کرد و با شبنم اشکهاش آیینه دلش رو پاک کرد

از غم دل گفت و امید رو هدیه گرفت

وقتی میخواست بره بهش گفتم

اگه یه روزی دل دخترکم عین دل تو پر بود

براش بگو هر چی رو که من گفتم...

بهش بگو غم دلش رو با دلسوزترین ها در میون بگذاره...

خدا حافظ پرنده قشنگم...

 

 ایمان

 

دختر نازنینم

روزی که نگاه زیبایت به رخ یار افتاد

و در دلت چشمه عشق جوشید

روز آغاز ایمان است 

روزی که وجودت در واژه نامه اندیشه ات معنا شد

روز پیوندت با خدای خوبیهاست

همان دم که خود را شناختی

 و فانوس روحت را با شعله عشق افروختی

 نور ایمان را خواهی دید

نوری والاتر از نور

نوری برای عبور از گذرگاههای پر پیچ و خم زندگی

نوری برای ره گم کردگان سرزمین ناشناختۀ وجود

...

روزها می گذرند

و نور ایمانت با تلالو نگاهت به خدای خوبیها

درخشان تر می شود

خوب نگاه کن زندگی از آن توست

و رنگهای این بوم نقاشی بی شمارند

همه چیز در دست توست

قاب نقاشی این زندگی جسم تو

 و رنگ و نقش آن روح توست

پس بکوش تا در پرتو نور ایمان

زیبایی را خلق کنی

که چه بسا قاب زیبا و دریغ از نقش زیبا

اگر زیبایی این قاب به رنگهای موقتی است

زیبایی نقش به حضور عشق در رنگهاست

آراستن قاب کار هر کسی است

اما نقش زیبا زدن کار عاشقان است

روحی که با نور ایمان به خدای خوبیها

زیبا شود

اثری جاودانه خواهد بود

آری دلبندم

آرزو دارم با شبنم اشکهای شوق

 در شادی این اثر درخشان بدرقه ات کنم

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نگین می باشد