نگين نگين ، تا این لحظه: 18 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره

نگین

دل نوشته هاي بابا براي دخترم نگين3

1391/2/16 14:08
نویسنده : بابای نگین
1,518 بازدید
اشتراک گذاری

دوستت دارم 

دختر خوبم

ازتو ممنونم که هستی

و با بودنت به من امید زندگی می دهی

برای تو می نویسم اما با خود سخن می گویم

و به این بهانه شیرین می گویم:

دوستت دارم

 

 
آسمون

آسمون کوچک زندگیم

 

دختر کم

می دونی

من آسمون رو خیلی دوست دارم

چون

نگاهم رو غرق می کنه و دلم رو دریا

عجب وسعتی داره آسمون...

از همون روز اول که  آدمی پا گذاشته روی زمین

آسمون شده همراز آدمی

آدمی که هر موقع دلش تنگ میشه

آسمون رو نگاه  میکنه

  حتی وقتی می خواد با خدا راز و نیاز کنه

باز هم آسمون رو نگاه می کنه

شاید هم حواسش نیست

چون داره سراغ خدا رو از آسمون می گیره! 

آسمون روشن ترین شاهد شبهای تاریک زندگی ها بوده

تو دلم بهش می گم

خوش به حالت آسمون

چه صبری داری آسمون

وقتی دستهای کوچک و یخ زده طفل معصومی رو می بینی

چطور طاقت می آری و آفتاب رو ازش دریغ می کنی

وقتی چهره سوخته پیرمرد کشاورز رو می بینی

چطور طاقت می آری و ابرها رو سایه بانش نمی کنی

وقتی می باری هم

دوست و دشمن برات یکیست

چه دل بزرگی داری...

تو آسمونی

تاج درخشانی مثل خورشید داری

نور شبهای تاریکت هم ماه زیباست

قلبت هم قصر مادر بارونه

اما ادعایی نداری

تابع بی چون و چرای امر خدایی

تو همه داری ومن هیچ

ولی نمی دونم چرا من مغرور تر از توام!

درسته

 چون اختیار دارم

اختیاری که بزرگ ترین فرق من و توست

 امر حق در وجود تو حک شده

اما برای من در کتابی نوشته شده

نوشته ای که باید بخونم و بهش عمل کنم

تا مثل تو باشم

آسمونی باشم

صبور باشم و تابع حکم یزدان پاک

بزرگ باشم و صمیمی

به دور از کینه...

حسد...

حرص...

پاک باشم چون باران

ببارم و... 

 موهبت زیستن رو به همه هستی ببخشم

دخترم

هر چه می بینیم

همه نشانه و درس زندگیست

کافیه کمی اندیشه کنیم

 
 
 
 
 
سکوت

دخترم , عمرم و نوای دلنشین زندگیم...

سکوت واژه ای زیباست

 با معنی بسیار...

اقیانوس سکوت ژرف و عمیق است

و شناگری ماهر می طلبد

و اگرنه با بی صدایی...

بی صدایان را در کام خود فرو می برد!

مبادا که خاطر نازنینی آزرده شود!

آری دلبندم ...

سکوت گوهری زیباست

و قدر گوهر ...

گوهر شناس میداند و بس.

در سرزمین یخ بسته ای 

که سکوتی تلخ موج می زند...

شاید شاید ...

گردبادی به بلندای فریاد

این سکوت تلخ را در هم شکند

و

بی صدایی را در جشن صداها

 قربانی کند

آری بی صدایی همان سکوت تلخ است

و

فریاد بی صدا همان گوهر ناب  سکوت است

که خوب میداند

بشکند

و با طنین صدایش بلرزاند

و یا بماند

و در عمق سکوتش غرق نماید

دخترم

 بیا تا گوهر شناس باشیم

...

 سکوتمان را به مسلخ نادانی ها نبریم

تا بیهوده ها زاده نشوند

...

بیا تا

سکوت را در قربانگاه دانایی

به فریادی به بلندای تاریخ برسانیم

 

 

 

دل 

دختر م...

یه دل یه کلبه است پر از آرزو های قشنگ

فرقی نمی کنه که این دل ، دل کی باشه

هر کسی واسه دلش بهترین ها رو می خواد

میدونی چرا ؟؟؟

  چون خدای مهربون

وقتی ما آدمها رو فرستاد روی زمین

دلمون رو کرد مهمون خونه تنمون

یکی میاد و اون یکی میره

یکی غم میاره و اون یکی شادی

اما خود خدا جاش همیشگی و مخصوصه

یعنی صاحب خونۀ اصلی خداست

و ما هم مستاجراشیم !

آره گلم ، عشقم ، نوبهارم

یه دل داریم و هزاران آرزوی خوب خوب

که این مهمونها دونه دونه اونا رو می چینن

و به جاش غم یا شادی می کارن

وقتی یه مهمون

 عطر شادی رو به کلبه دلمون هدیه داد

ذوق زده میشیم و با چشمهای پر از شوق

نگاهمون به خدا می افته...

خدا نگاهمون میکنه...

  آروم می  شیم...

لبخند روی لبهامون غنچه می کنه

....................................

...................

اما وقتی حال و هوای دلمون ابری شد

و غبار غم مهمون دلمون شد

طاقت رو از دست میدیم ...

دست به دامن اشکهامون میشیم

می باریم و می باریم ...

تا پنجره دلمون پاک بشه

با چشمان نگران دنبال نگاه خدا می گردیم

بازم خدا نگاهمون میکنه...

و با نگاهش میگه :

اون فقط یه مهمون نا خونده است...

و خیلی زود میره!...خیلی زود...

بازم آروم میشیم....

 

خدای من حضور تو رونق این کلبۀ ماست

...

خدای من نگاه تو چراغ این کلبۀ ماست...

 

 
 
بودن

 

 

دخترم

 لحظه های ناب بودن را در یاب

حس بودن...

 همان ارمغان زندگیست

...

قطره های باران را ببین 

چه زیبا بر زمین خاکی بوسه می زنند

و 

دل دریا را به شوق می آورند

قطره هایی که هستند...

و  

آهنگ دلنوازٍ بودن را می نوازند

... 

هستند تا دریا دریا شود

و

آسمان زیبا

...

        آری دلبندم

تو نیز ارمغان زندگی را عاشقانه در آغوش گیر

      و      

به طنین روح بخشش گوش بسپار

 

 

غروب 

دلبندم

می دانی غروب هم زیباست

زیباست

چون نوید بخش فرداست

و

 من بسیار دوستت دارم

بسان آفتابی که هرگز غروب نمی کند! 

امروز و فردای آفتاب من یکیست

 

دوست داشتنم آزاد از زمان...

اما زندگیم اسیر زمان است...

...

 

روزها در پی هم می گذرند

و غروبی در پی طلوعی می آید

...

 

غروب

پنهان شدن ناباورانه عظمتی درخشان

...

آری

 همان زمان که نگاهت محو تماشای ابهتی شاهانه است

آرام و با وقار

 از دیده پنهان می شود

و

چشمانت را مهمان جشن نورهای رنگارنگ می کند

اما دریغ که ثانیه ها دوان دوان می آیند

و آن نورها را هم پشت پرده ای  پرستاره

به انتظار فردا می گذارند!

فردا و فردا هایی از پس آن

...

 

دختر نازنینم

 اوج زیبایی است

طلوع و غروب آفتاب

و چه پندها که درآن نهفته است

برای آنان که تفکر می کنند...

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نگین می باشد