نگين نگين ، تا این لحظه: 18 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

نگین

دل نوشته هاي بابا براي دخترم نگين - 5

1391/2/16 14:14
نویسنده : بابای نگین
2,189 بازدید
اشتراک گذاری

قصه

 

"یکی بود و یکی نبود

غیر از خدا هیچ کس نبود

روزی بود و روزگاری 

همه خوش و خرم بودند

خوبی خوب بود

و بدی بد..."

آری

نازنینم

اینها را همیشه در قصه ها می خوانی

می خوانی و می آموزی

تا قدم در دنیای واقعیت ها بگذاری...

اما

افسوس

افسوس که روزگار واقعی ما

هرروز از قصه ها فاصله می گیرد

بیشتر و بیشتر...

طوری که دیگر می شود غصه 

 و نه قصه !

...

در قصه ها از درستی و پاکی می گوییم

به به ها سر می دهیم

و

درستکاران را قهرمان می بینیم

اما در واقعیت ها

پاکان و درستان را  بازنده و گوشه نشین می یابیم

و

چاپلوسان و دغل بازان را همه کاره

در قصه ها از راستی و راستگویی می گوییم

و راستگویان را فاتح قصه ها می دانیم

اما

 در واقعیت دروغ گویان را موفق می بینیم

در قصه ها از دانایی می گوییم ...

از جغد دانا می گوییم !!

جغد دانایی که همه مشکل خود را به نزدش می برند

و در واقعیت مشکل خود را با ... حل می کنیم

و ...و ...و...

افسوس

افسوس که هر روز

 فاصله قصه ها از واقعیتها بیشتر می شود

دخترم

در دنیای خودت مثل همان قصه ها باش

هرچند که دنیای واقعی؛ 

خوبی را خوب نشناسد...

اگر...

اگر ماهی از سال بودم می شدم محرم ... تا در برابر ظلم به بلندی تاریخ بگویم نه...

اگر روزی از هفته بودم ...جمعه , تا برق شادی دیدار را بر چشمان چشم انتظاران ببینم

 اگر یک عدد بودم بی تردید می شدم صفر تا بیاموزم به تنهایی هیچ نیستم

اگر همراه بودم می شدم همراه بانوی دو عالم تا بدانم چگونه یک زن می شود محبوب ترین انسانها نزد خدا

اگر نوشیدنی بودم سعادتِ بودن را با ذره ذره وجود می چشیدم ...آب بودم  آب ... فقط قطره ای آب...

اگر گناه بودم , بزرگ ترینشان می شدم تا مبادا از یاد روم... قطره قطره آب می شدم تا تمام شوم

اگر میوه بودم می شدم انار تا هزار دانه ی دلم را دانه دانه مابین انگشتانم بشکافم و برسم به  آن چه که سالها به دنبالش بودم

اگر درخت بودم ... درخت سیب , شاید  امروز هم ساکن بهشت بودم!

اگر رنگ بودم  آبی...همچون آسمان... که خوب می داند رسم آبی بودن را...و چه زیبا می سازد سرسبزی را با طلایی آفتاب...

اگر پرنده بودم قو ... تا بیاموزم  زیبایی ِمثال زدنی , وقار می طلبد نه خودنمایی

اگر جهت بودم ... به سوی آسمان ,‌ تا بیاموزم اوج گرفتن در نگاه بلند است و نه در پرواز

اگر گل بودم بی تردید شقایق ...که خوب می داند رسم عاشق بودن را... 

اگر  هوا بودم ... سرد و سوزناک , تا خوب بدانم بر روحم چه می گذرد آن هنگام که بی رحمانه اسیر دنیایش می کنم

اگر صدا بودم ... صدای اذان , برای نواختن زنگ سعادت به تعداد اندیشه ی انسانها

اگر فعل بودم ... نوشتن , تا قلم دهم به دست همه ی حق طلبان عالم

اگر کتاب بودم ... فرهنگ لغات , تا شاید همیشگی باشم!

اگر عضوی از بدن بودم ... چشم , تا بیاموزم برای دیدن واقیعت ها هرگز چشم کافی نیست...

اگر بخشی از طبیعت بودم ... دریا , تا شایدبشویم قدری از زشتیهای تاریخ را

و

اگر یک حس بودم ؛ حس  پدري به دخترش.......

دوستت دارم دردانه ی نازنینم

سپاس

 

معجزه شد!

خط اخمی عمیق

و

عمیق تر از آن عمود غرور بر دل داشت

نگاهش خسته بود و منتظر...

گمگشته در پیچ و خم تردیدها

...

معجزه شد!

با چند واژه ی کوتاه

و

یک نگاه مطمئن

...

خط خطیهای خستگی اش فرو ریخت

انحنای زیبایی بر لبانش نشست

شکستگیهای ابروانش باز شد

نقطه ی امیدی پیدا شد

 همه ی نگاه هایش به خط راست رسید

و

گره ازخطوط  چهره اش گشود

...

آری گلم

معجزه شد...

او تازه شد

و

بر خط خط برگهای زندگی اش نوشت:

"سپاس"

تا

دفتر خوشبختی را نگاشت...

 

 

دختر گلم یکی از شاه کلیدهای سعادت و خوشبختی در دنیا سپاس است

سپاس از خدا برای هر آنچه که  هست و نیست...

سپاس ار خلق خدا برای هر آنچه که فقط هست...

 

یلدا

 

ثانیه ها را دوست دارم...

صدای قدمهایشان را

صدای سکوت بلندشان را

حتی

گرد و غبار یکی شدنشان را !!

و

شوخی های جدیشان را!!

آن هنگام که کتاب عمر را می نگارند.

دخترم ...

نازنینم

ثانیه ها همیشه هستند

اما همین که رفتند ...

برای همیشه رفته اند

انچه مانده

نقشی است که بر دل ها زده اند

...

دردانه ی قشنگم

ثانیه ها به قدر یک لبخند کوتاهند

و

به قدر یک لبخند با ارزش

...

همه ؛ ثانیه ها را دوست دارند

حتی شب و روز!

که در کشاکش ثانیه ها

به یلدا رسیده اند!

شاید هم یلدا فرشته ی مهربان  ثانیه هاست !

و با صدای دلنوازش می گوید:

چون خورشید باش 

تا همه ی ثانیه ها از آن تو باشد

...

دخترم...

یلدا را دوست دارم

در چشمان قشنگ یلدا

برق ثانیه ها را می بینم!

همان ثانیه هایی که ...

به قدر یک لبخند کوتاهند

 و

 به قدر یک لبخند با ارزش

...

یلدا را دوست دارم

چون با نگاه مهربانش می گوید:

 رمز ماندگاری ثانیه ها

در کنار هم بودن

همدل بودن

و

نشاندن لبخندی بر لبی است...

عاشورا

دریایی طوفان زده...فانوسهایی سوسو زنان

نسیمی خاک آلود...

دیدگانی متحیّر...

...

آری

همه در انتظارند

امروز

روز آزمون برترین شاگرد مکتب عشق است

امروز

 چشمان بسیاری می بینند...

دیدگانی چاپلوس و کینه جو

دیدگانی بی تفاوت و همیشه بی خبر!

دیدگانی حیران و ترسان

و

دیدگانی مصمّم و مطمئن

همه منتظرند...

امروز

تصویری ماندگار بر قلب زمین حک می شود

امروز

قیامتی بر پا می شود

قیامتی که تمام نمی شود...

امروز

عشقی  آغاز می شود

عشقی برای امروز و فردای من و تو

امروز

رسول عشق و ایثار

با همه ی هستی اش

قدم در آزمون حق می گذارد

و

بر برگ برگ این آزمون ...

کامل ترین و زیبا ترین پاسخ ها را می نویسد

با قلم جانش به رنگ خون می نویسد

عشق حق را می نویسد

شجاعت را می نویسد

آزادگی را می نویسد

ایمان را می نویسد

محبت را می نویسد

فداکاری را می نویسد

مردانگی را می نویسد

صبر و استقامت را می نویسد

و

پیروزی راستین را معنی می کند...

آری

رسول عشق و آزادگی

 عالی ترین نمره تاریخ بشریت را

 بر سر نیزه های همه ی نامردان تاریخ

 به اهتزاز در می آورد

و

در آزمون عشق حق چون خورشید می درخشد

و اینک

 این همان نور عشق اوست

 که زمان و مکان را در نوردیده

و لرزه بر پیکر همه ی کاخ نشینان ظالم انداخته

و بازهم این محبت اوست

 که سیل اشک را از دیدگان محبان فرداها جاری می سازد

اشکهایی که می شویند و می برند...

اشکهایی که بهانه اند

اشکهایی که نشانه اند

و در ورای این اشک ها

چشمان شسته ای است که حقیقت را می بینند

حقیقت پیروزی خون بر شمشیر

 

دخترم

درس آزادگی مهمترین درس زندگی

و بهترین درس آزادگی

درس عاشوراست

 

 

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نگین می باشد